بی‌تاب که می‌شوی

گمان می‌کنم

جایی میان ِ بغض

دستان‌ات را آشنا یافتم

گمان می‌کنم سایه‌ات هست تا همیشه بر سرم

و رویاهایت بر رویاهایم

ودل‌ات بی نگاه

بر لبخندم.

بی‌تاب که می‌شوی

گمان می‌کنم

شمعدانی‌ها بوسه می‌زنند به آب ِ حوض

و ماهی‌ها می‌چرخند

می‌رقصند

و می‌دانند دلی بی‌تاب است

مادر می‌نشیند روی ایوان و یاسین می‌خواند

و پروانه‌ها فوت می‌کنند به دستان‌ات

به دستان‌ام

آن‌وقت است که می‌دانند

کسی

جایی

دارد اطلسی‌ها را آب می‌دهد به هوای عطر ِ باد

به هوای رقص ِ ماهی‌ها

به هوای یاسینی که می‌خواند مادر

و به هوای تمامی ِ صداهایی که می‌پیچند میان ِ رؤیا

یاس می‌بارد از آسمان

و گیسوان‌ام می‌پیچند بر هم

می‌پیچد در هم

لبخند می‌زنی

و من نیز

آغوش می‌گشایی

و من نیز

و مادر از نو یاسین می‌خواند.

کاش بی‌تاب شوی!

 

پ‌ن۱: تنوع گاهی لازم است!

پ‌ن۲: مادر... نبودن ات می ترساند مرا!!