166

ترک میخورم
میمیرم،
جان میگیرم
در هیبت ِ تمامی ِ زندگان!
پن1: نقدهایت را دوست میدارم؛ همتای ِ ستایشها!
پن2: دغدغه این روزهایم خداست!
ترک میخورم
میمیرم،
جان میگیرم
در هیبت ِ تمامی ِ زندگان!
پن1: نقدهایت را دوست میدارم؛ همتای ِ ستایشها!
پن2: دغدغه این روزهایم خداست!
حباب میشوم
بههوای ِ خیال!
پن1: میاندیشم؛ "اگر همهمان را قتلعام کنید، شاید آسوده شوید!!"
پن2: مرگ! چادرت را چه استوار، بر سر ِ وطن کشیدهای!
آغوشات
امن ِ من؛
فراسوی حضور!
پن1: گاهی باید تنها ذکر گفت!
پن2: میتوانید کتابام را، با عنوان ِ
" دلم گواهی باران می دهد، به ابرها نگویید!"
انتشارات: " آوای کلار"
از فروشگاههای زیر تهیه فرمایید:
1- فروشگاه بیدگل- مقابل دانشگاهتهران- بین فخررازی و 12 فروردین- کنار پاساژ فروزنده- تلفن:66463545
2- فروشگاه علمیو فرهنگی- مقابل دانشگاهتهران- تلفن: 6646188-66400786
3- خانهشاعران ایران- مقابل دانشگاهتهران- بین فخررازی و 12 فروردین- پاساژ فروزنده- طبقه زیر همکف- تلفن: 66970131
من شاعر ِ التهاب،
شاعر ِ برهنگی ِ آغوش
لبخند بزن بیتابی ِشعرهایم را!
پن1: تو را در پس خود خواهم یافت؛ خدای ِ من!
پن2: کاش راز حکمتات را میدانستم!
رنگ میخواهم
نه بر صورت
که بر فردا!
پن1: دیروز هم گذشت! از فردا چه؟
پن2: این حبابهای ذهنی گویی تمامی ندارند!
من میان تمامی لحظهها
به هوای زنبودن
لبخند زدم به دستان ِ هر جاییات
و تو لبخند زدی
به برجستگی ِ تمامی ِ سینههایی که
از برای آنی
نه شاید تو را بس!
اشتباه نه از من
که گویی
باکرگی ِ دستانام
سجده برد بر عشق؛
و اشتباه نه از تو
که گویی
شهوت را به هوای عشق
بر روحات دمیدهاند!
من از میان ِ تمامی ِ مکثهایت
انزجار ِ انسانی را نظاره کردم
که محبوس ایستاده است
میان ِ خود ِ بی مناش!
هیچ آینهای قسم یاد نمیکند بر سادگی ِ نگاهات
و هیچ دریایی تیرگی نمیشوید
از سکوتات!
و من هنوز
لبخند میزنم به دستان ِ هر جاییات
نه به هوای زن بودن
که به هوای حقارت ِ رؤیاهایت!
پن1: دستشان درد نکند با این تعطیلاتِ اجباری!!
پن2: گوشهایمان دراز است که ما را همان که هستند میپندارند!؟
بیتابیام نه گرما
نه بیرنگی
که گویی رد ِ حضورت کمرنگ!
پن1: " خداجان! میشه یهکم دست بجنبونی توی براوردن ِ حاجتهام؟!"
پن2: مادربزرگ! دومین سالگرد ِماندگاریات مبارک!
نقاب بگذارم
باز همان بینقاب!
پن1: کاش وجدانشان هنوز زنده بود!
پن2: آستانهء تحملام سیر ِ نزولی دارد! کاش منفی نشود!
پن3: دستانات را بیتابام!
پس ماندگی ِ ذهن
کراهت ِ اندیشه،
دو روی سکه!
پن1: کاش ابتدای ِ انتهایش آشکار بود!
پن2: " خدا را شکر، حداقل فهمیدیم یک عمر با چه کسانی همکاسه بودیم!"
پن3: اینروزها، با خود ِ بی منات، چگونه سر میکنی؟
سکوت باید کرد؛
نه ترس،
به احترام ِ تنهای ِ بیجان!
پن: " ... !!"
گیرم
کور
کر
و لالِمان کردید؛
با رؤیاهامان چه میکنید؟
پن1: خواهرکام! آسوده پرواز کن،
تمام ِ دخترکان ِ این خاک، میخواهند "ندا" نامیدهشوند!
پن2: "میشه تویی که دلات بههوای ِ اون مردکی که اون خانوم روش ا.فتا.ده بود و چار تا لگد بهش زدن و تلویزیون هی نشون داد، سوخت؛
خ.ف.ه شی!؟"
پن3: اینروزها عجیب فیلم ِ ماتریکس برایم تکرار میشود! واقعیت نه آنچه بود؛ نه آنچه هست!!